کمي با من مدارا کن کمي با من مدارا کن
که خود را با تو بشناسم من گم را تو پيدا کن
تو را از شب جدا کردم تو را از قصه آوردم
نمي شد با تو بد باشم نمي شد از تو برگردم
نه از برگم نه از جنگل نه از باران نه از شبنم
نه آن تعميدي رودم نه آن مريم ترين مريم
منم همسقف ديروزي که عطر خانگي دارد
که دستان تو را بايد به شام سفره بسپارد
کمي به من مدارا کن کمي با من مدارا کن
صبوري کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن
اگر سختم اگر دشوار اگر سيل مصيبت وار
اگر تلخم اگر بيمار منم از عشق تو بسيار
منم هم خون و هم گريه که بغضش را به دريا داد
که از اوج پريدن ها بر اين ويرانه ها افتاد
کمي به من مدارا کن کمي با من مدارا کن
صبوري کن تحمل کن من گم را تو پيدا کن
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی
تبليغات | X | |
|