به تو مینویسم
خستگیهایم را چگونه در نگاه سردت معنا کنم و چگونه معنای راستین عشقت را در نوازش عاشقانه ام بیابم
تویی که منشاء محبتی ولی تشنه محبت بهانه ای بهتر از تو ندارم که بهانه تنهایهایم باشد .
خسته شدم از فریبهای دروغین که ظاهری زیبا دارد خسته شدم از ریا خسته شدم از خیال خسته شدم حتی از خودم که بی هدف زیستن شده سلام هر روزم .
بارها در خواب فریادهای شبانه شده طعنه بر رسوایهام و دلگیری باز شده عادت هر روز من از زندگانیم. زندگی که حتی نیم نگاه ترس از فردا شده معمایی بر سئوالهایم که آیا تو را خواهم یافت.
دریا ی دلم طوفانیست و آرام ندارد نجاتم بده آری که لحظه ای دیر است
باز به تو می اندیشم
بی قرار در پی فرداها