يكى از تربيت شدگان اين مكتب مى گويد : در بعضى از سفرها به بزرگى برخوردم كه سيمايش به سيماى عارفان مى ماند . با او همراه شدم در حلول راه به او گفتم :
كَيْفَ الطّريقُ إِلى الله ؟
راه به سوى خدا چگونه است ؟
گفت : لَوْ عَرَفْتَ اللهَ لَعَرَفْتَ الطَّريقَ .
اگر او را يافته بودى راه به سوى او را نيز آگاه مى شدى .
پس گفت : اى مرد سالك ! بگذار و از خود خلاف و اختلاف را دور كن .
گفتم : عالمان را چگونه خلاف و اختلافى خواهد بود ؟ چه آنها مؤيّد از جانب حقّند .
گفت : چنين است كه مى گويى الاّ فى التجريد التوحيد .
گفتم : معناى اين جمله چيست ؟
گفت : فِقْدانُ رُؤْيَةِ ما سواهُ لِوِجْدانه .
با بودن او غير را نديدن .
كه منظور از اين جمله نفى هر معبود باطل و مقيّد بودن به طاعت و عبادت حق است .
كَيْفَ الطّريقُ إِلى الله ؟
راه به سوى خدا چگونه است ؟
گفت : لَوْ عَرَفْتَ اللهَ لَعَرَفْتَ الطَّريقَ .
اگر او را يافته بودى راه به سوى او را نيز آگاه مى شدى .
پس گفت : اى مرد سالك ! بگذار و از خود خلاف و اختلاف را دور كن .
گفتم : عالمان را چگونه خلاف و اختلافى خواهد بود ؟ چه آنها مؤيّد از جانب حقّند .
گفت : چنين است كه مى گويى الاّ فى التجريد التوحيد .
گفتم : معناى اين جمله چيست ؟
گفت : فِقْدانُ رُؤْيَةِ ما سواهُ لِوِجْدانه .
با بودن او غير را نديدن .
كه منظور از اين جمله نفى هر معبود باطل و مقيّد بودن به طاعت و عبادت حق است .