در هوایت بیقرارم روز و شبروز و شب را همچو خود مجنون کنمجان و دل از عاشقان میخواستندتا نیابم آن چه در مغز منستتا که عشقت مطربی آغاز کردمیزنی تو زخمه و بر میرودساقیی کردی بشر را چل صبوحای مهار عاشقان در دست تومیکشم مستانه بارت بیخبرتا بنگشایی به قندت روزهامچون ز خوان فضل روزه بشکنمجان روز و جان شب ای جان توتا به سالی نیستم موقوف عیدزان شبی که وعده کردی روز بعدبس که کشت مهر جانم تشنه است
سر ز پایت برندارم روز و شبروز و شب را کی گذارم روز و شبجان و دل را میسپارم روز و شبیک زمانی سر نخارم روز و شبگاه چنگم گاه تارم روز و شبتا به گردون زیر و زارم روز و شبزان خمیر اندر خمارم روز و شبدر میان این قطارم روز و شبهمچو اشتر زیر بارم روز و شبتا قیامت روزه دارم روز و شبعید باشد روزگارم روز و شبانتظارم انتظارم روز و شببا مه تو عیدوارم روز و شبروز و شب را میشمارم روز و شبز ابر دیده اشکبارم روز و شب